سپهرسپهر، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات سپهر

اولین کارنامه پسری

امروز یعنی ٢٧/١٢/١٣٩١  اقا سپهر امتحان شطرنج داشت که اولین امتحان زندگیش بود که الهی شکر سر بلند شد پسرم .   به امید موفقیت های هر روزت پسر گلم این هم کارنامه گل پسری ...
27 اسفند 1391

سفر به تهران

بعد از اینکه امتحانات من و بابا ابی تموم شد و تعطیلات مدرسه و دانشگاه که بود  ٣ تایی عازم تهران شدیم ایندفعه علاوه بر اینکه هیجان واسه دیدن مامان مهری و بابا علی داشتیم یه هیجان و شوق دیگه هم داشتیم  اون هم به خاطر عزیزی که مهر به جمع ما اضافه شده بود ولی ما هنوز اون رو زیارت نکرده بودیم امسال مهرماه سپهر جون صاحب یه داداش ناز و توپولی شد.اره آبتین _پسر عمو امیر -روز ٥ مهر بدنیا اومده بود و ما فقط از طریق اینترنت اون و دیده بودیم . ابتین کپل خیلی ناز و خوشمزه و شکمو بود تا می خواستیم غذا بخوریم وروجک یه جیغی می کشید که من هم غذا می خوام  همه نگران رفتار سپهر  با ابتین بودن ولی الهی شکر پسرم انقدر دوستش داشت ...
26 اسفند 1391

اهواز

نيمه مهر ماه بود كه نتايج تكميل ظرفيت دانشگاه ازاد رو زدند و اي دفعه من هم دوباره دانشجو  شدم ولي يه جاي دور اونم كجا اهواز. آره عزيزم مادر هم بالاخره قبول شد . از اولش هم هر بار از سپهري مي پرسيدم مادر امسال من قبول ميشم يا بابا ابي يا خاله فرزانه(دختر خاله من) ميگفت : بابا ابي و مادر و خاله فرزانه كه الهي شكر هر 3 تا  هم قبول شديم .حالا من موندم و يك مسافت طولاني و كارم و يك گل پسر .نميدونم چه راهي رو انتخاب كنم برم يا نرم؟ از اونجايي كه خدا مي خواست همه چيز رديف شد پدر و مادر و خواهر و برادرم هم خيلي كمك به حالم بودن مخصوصا مادرم که حاضر شد سپهری رو بگیره تا من بتونم دانشگاه برم.برای ثبت نام با داداش م...
26 اسفند 1391

لارستان

كلي وقته كه فرصت آپ كردن وبلاگ پسري رو نداشتم آخه واقعا گرفتار بودم حالا اومدم تند تند و تقريبا  خلاصه اي از گزارشات زندگيمون  تو وبلاگ پسري بنويسم . آخر شهريور بود كه نتايج كنكور ارشد رو كه زدند بابا ابي سراسري دانشگاه سمنان قبول شد دانشگاه ازاد هم لارستان قبول شد كه سراسري اش بين الملل بود و هم به خاطر هزينه و هم به خاطر مسافت نرفت و رفت دانشگاه ازاد .يك سفر من و    سپهر و  بابا ابي با هم رفتيم واسه ثبت نام بابا . دانشگاهشون خيلي خوب بود و منظم از طرفي هم بابا ابي چون دوستش عمو پيام هم قبول شده بود و حالا با هم همكلاسي هم مي شدند خيلي خوشحال بود من هم خيلي خوشحال بودم ...
25 اسفند 1391
1